بچه های دانشگاه غیر انتفاعی زرندیه - دنيا چيز بدي نيست چيز كمي است.... |
|||
جمعه 11 بهمن 1392برچسب:اعترافات من و شما, :: 1:36 :: نويسنده : احمدی*
سلام به همه دوستاااان اعترافات من و شما.
هرکسی هر خاطره یا سوتی یا اعترافی چیزی داره در قسمت نظرات بنویسه(مخصوصا از دانشگاه)
1_ اعتراف ميكنم وقتي بچه بودم روي هر ماشيني كه روكش يا همون چادر ميديدم فكر ميكردم ماشينه دزديه.
2_اعتراف می کنم وقتی خیلی کوچیک بودم موقع دستشویی رفتن بخاطر ترس درو تا آخر باز می ذاشتم، روز اول مدرسه طبق عادت همیشگی رفتم دستشویی مدرسه و درو هم باز گذاشتم یه لحظه برگشتم دیدم نصف مدرسه به اضافه ناظم جمع شدن جلوی دستشویی دارن بهم می خندن! كوفت نخند...
3_ یه اعتراف دیگه یادم اومد اینه که :من در دوران راهنمایی موقعی که اول راهنمایی بودم یه زنگ هنر داشتیم که معلم این درس به هیچکس 20 نمیداد.به همه نمره ی بین 14 تا 17 میداد.آقا این معلمه همسایه ی داییه من بود. یه بار منو پیش داییم دیده بود از اونوقت تا آخر سال همیشه به من هنر 20 میداد خیلی حال میداد.
4_اعتراف می کنم با دوستم دعوام شد
الان داری میخندی دیگه نه؟!!
5_اعتراف می کنم بچه که بودم فکر می کردم هر کی بیشتر داشته باشه وضعش بهتره هی می رفتم برچسب همسایه ها رو می شمردم که یه وقت اضافه تر از ما نباشه.
6_اعتراف می کنم یه بار رفتم دستشویی شروع کردم به باز کردن دکمه های پیراهنم
7_اعتراف می کنم تو تاکسی نشسته بودم
8_
باز هم يادم اومد براتون مينويسم از خودم........... شما هم اعترافات خودتونو تو قسمت نظرات بنويسيد.
نظرات شما عزیزان:
یادمه کلاس اول ابتدایی بودم به معلممون گفتم بزار برم دستشویی.گفت:نه الان کلاس تموم میشه.منم نتونستم خودمو نگه دارم <<بیب>>کردم...همه بچه ها فهمیدن باصدای بلند خندیدن منم برای اولین بارخجالت کشیدنو اون موقع درک کردم. ازکلاس زدم بیرون و تا خونمون گریه میکردم ......
بعدشم بچه های دانشگاه فکر میکنن من دپرسم.کمبود محبت دارم یا چیو چی... ولی اینطور نیست من یه کم خجالتی ام یا شایدم یه کم بیشتر...دست خودمم نیست این مشکلی که دوران بچگی بهم تحمیل شده...ببخشید سرتونو درد اوردم ولی لازم بود.....!!!! پاسخ:ولی من, اونجور که میگی فکر نمیکنم. محمد
ساعت17:26---11 بهمن 1392
اعتراف می کنم یک بار سر کلاس زبان به جای گفتن کلمه NO گفتم ((یو ( به زبات ترکی ))
خلاصه بگم استاد بهبهانی بود.... اصن یه وضعی شد تو کلاس....
اعتراف میکنم یه پسر عمه دارم که تا ۱۶ سالگی نمیدونستم این پسرعممه!!!!
دنيز
ساعت2:25---11 بهمن 1392
كاشكي منم اونجا بودم كلي ميخنديدم
درباره وبلاگ قصد ازدواج نداریم :D . . . شعار ما در زندگی پاکی و درست زندگی کردن در یک کلام آدم بودن است. خاک شد هرکه بر این خاک زیست ٬ خاک چه داند که در این خاک کیست سرانجام که باید در خاک رفت ٬ خوشا آنکه پاک آمد و پاک رفت . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . چون من ندار بودم عروسک قصه ام پرید! دارا که باشی سارا با پای خودش می آید...! . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تاریخ ایجاد وبلاگ:1391/12/9 موضوعات پیوندهای روزانه پيوندها |
|||
|