بچه های دانشگاه غیر انتفاعی زرندیه -
دنيا چيز بدي نيست چيز كمي است....
 
 
پنج شنبه 30 مرداد 1393برچسب:, :: 15:35 ::  نويسنده : خانم تـــرنم

ای کاش ...

وقتی خدا در صحرای محشر بگوید چه کردی ؟

یوسف زهرا بگوید منتظر من بود.

 



پنج شنبه 30 مرداد 1393برچسب:, :: 15:33 ::  نويسنده : خانم تـــرنم



چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, :: 16:34 ::  نويسنده : محـــــــمכ
ببین…
دلخوری،باش…
عصبانی هستی ،باش…
قهری،باش…
هرچی میخوای باشی،باش…
ولی حق نداری با من حرف نزنی…
فـهمیـدی؟
مخاطب خاص
 


چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, :: 16:17 ::  نويسنده : محـــــــمכ

رفتــ؟

دیگــه نیومــد؟؟

دلتــ گرفته؟؟؟

ســی گار میکشی؟؟

داغــونی؟؟؟

به پوچــی رسیدی؟؟؟

خیابونا واستـــ خاطره شــده؟؟؟


گـ ـ ـ ـ ـور پدرش…!

 



چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, :: 16:2 ::  نويسنده : محـــــــمכ

سال قبل یادته همش زنگ میزدی پاشو افطاری کن منم لج میکردم میگفتم بشین بخواب .مریضم .؟؟

یادته لعنتی توم گیر میدادی چی شده باز چی کار کردی مریض شدی منم با خنده میگفتم روانی مریضتم.

دِ لعنتی پَ کو اون روزا .

تو افطاری تو با اون سحر میکنی منم با اشکام

تــــــــــــــــو شبا منتظر اونی بیاد افطاریتو باز کنی .

مــــــــــــــــــــن منتظرم اذان بگه تا سیگارمو روشن کنم

یه نفــــــــــــــــــر



چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, :: 15:58 ::  نويسنده : محـــــــمכ

دخــدر : یــه چــیــز بـگـــم؟
پـســر : آره بــگــو…
دخــدر:تــو قـشـنـگــتــریـن لـبـخـنـد دنـیــا رو داری…
پـسـر :مـن یـه چــیــز بـگــم ؟
دخــتــر: بگـــو…
پـســر:اون فـقـط بـخــاطــر وجــود تـوء…

 

 

یکم یاد بگرید والا مهر شده



چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, :: 15:56 ::  نويسنده : محـــــــمכ

سلام به همه ی دوستای گلم

شرمنده که چت روم قطع شده

دارم یک چت روم کاملا اختصاصی مینویسم که به امید خدا قشنگه بشه

دیگه چه خبرا مهر شده

به زودی با خبرای جدید بر میگردم



دو شنبه 27 مرداد 1393برچسب:, :: 23:19 ::  نويسنده : غریبه

بچه ها یادتون میاد وقتی بچه بودیم این شعر و میخوندیم...

 

بارون میاد چهچهــ

 

در خونه ی هـاجر

 

هـاجر عروسی کرده

 

دمـــ خروسی کرده

 

ولی فکر نمیکردم این شعر،یه روزی منو یاد یکی بندازه...

 

ــــــــــیادمه تو دبستان

 

یه درس داشتیم که اسمش تصمیم کبری بود

 

وقتی بچه بودم همش بزرگترم برام تصمیم میگرفت

 

ولی الان فقط میگن:تصمیم خودته.....

 

 

این شعر و چی :::کودکی ده ساله بودم      شاد و خرم چست و چابک

 

                        میپریدم از سر جو          میدویدم همچو آهو

 

هیییی الان کجاس؟ اون کودک شاد و چابک

 

 

 

 

 



یک شنبه 26 مرداد 1393برچسب:, :: 11:37 ::  نويسنده : خانم سوگند

 

از رفتن کسی نترس....

 

قرار نیست همیشه بمانیم...

 

روزی همه رفتنی اند....

 

ماندن به پای کسی معرفت میخواهد ، نه بهانه....

 

گاهی لازم است

 

بلند بگویی : " رفت " ؟؟؟؟

 

که رفت !!!!

 

لیاقت ماندن نداشت.....

 



یک شنبه 26 مرداد 1393برچسب:, :: 9:4 ::  نويسنده : خانم سوگند

 

گاهی اوقات دلت میخواد....

 

خودت نباشی و خودت....

 

گاهی وقتا به یه سنگ صبوری نیاز داری....

 

سنگ صبوری که دلش صاف باشه....

 

کسی که فقط به خاطر خودت تورو بخواد....

 

نه چیز دیگه......

 



سید حسن آقا میری یکی از طلبه هایی می باشد که به موجب سخنرانی های اغلب انتقادی که دارد بسیار مورد توجه قرار گرفته است.ایشان در مورد وضعیت جامعه و جوانان سخنرانی های بسیار جالب و قابل تأملی انجام داده که با استقبال مردم روبرو شده است.
در مجموعه حاضر پرمخاطب ترین عناوین سخنرانی سید حسن آقا میری گردآوری شده است.

 

فایل صوتی دانلود سخنرانی سید حسن آقا میری درباره امر به معروف در جامعه - 7.38 مگابایت


فایل صوتی دانلود سخنرانی سید حسن آقا میری درباره بی حجابی - 8.53 مگابایت


فایل صوتی دانلود سخنرانی سید حسن آقا میری درباره دروغ - 4.69 مگابایت


فایل صوتی دانلود سخنرانی سید حسن آقا میری درباره ازدواج آسان - 12.7 مگابایت


فایل صوتی دانلود سخنرانی سید حسن آقا میری درباره فوتبال - 5.49 مگابایت


فایل صوتی دانلود سخنرانی سید حسن آقا میری درباره غفلت - 13.4 مگابایت


فایل صوتی دانلود سخنرانی سید حسن آقا میری درباره جهنم و بهشت - 8.54 مگابایت


فایل صوتی دانلود سخنرانی سید حسن آقا میری درباره شاهین نجفی - 3.40 مگابایت


فایل صوتی دانلود سخنرانی سید حسن آقا میری درباره شیعه - 4.63 مگابایت


فایل صوتی دانلود سخنرانی سید حسن آقا میری درباره تهذیب نفس - 7.39 مگابایت


فایل صوتی دانلود سخنرانی سید حسن آقا میری درباره ظاهر دین در جامعه - 5.66 مگابایت

 

رمز فایل: www.p30download.com

منبع: پی سی دانلود.



پنج شنبه 23 مرداد 1393برچسب:, :: 22:31 ::  نويسنده : غریبه

 

 

هواش و کردی؟

یادش افتادی؟

دلتنگـــــــ براش تنگ شده؟

برا صــداش؟

خنـــــده هاش؟

واسه چشاش؟ که جون میدادی تو نگاش...

دوسش داری؟

هنوز عاشقشی؟

پس یه لحظه چشاتو ببند...

 

یــادت بیار اون روزی که اون تمام بیقراری هاتو دید اما...

چشماشو بست و رفتـــ...



دو شنبه 20 مرداد 1393برچسب:, :: 17:1 ::  نويسنده : خانم تـــرنم

چندگاهیست وقتی می گویم: «اللهم کل لولیک الحجة بن الحسن» با آمدن نام دلربایت دلم نمی لرزد

چندگاهیست وقتی می گویم: «صلواتک علیه و علی آبائه » به یاد مصیبتهای اهل بیتت اشک ماتم نمی ریزم

چندگاهیست وقتی می گویم: «فی هذه الساعة» دگر به این نمی اندیشم که در این ساعت کجا منزل گرفته ای

چندگاهیست وقتی میگویم: «و فی کل الساعة» دلم نمی سوزد که همه ساعاتم ازآن تو نیست

چندگاهیست وقتی می گویم: «ولیا و حافظا» احساس نمی کنم که سرپرستم، امامم کنار من ایستاده و قطره های اشکم

را به نظاره نشسته است

چندگاهیست وقتی می گویم: «و قائدا وناصرا» به یاد پیروزی لشکرت، در میان گریه لبخند بر لبم نقش نمیزند

چندگاهیست وقتی می گویم: «و دلیلا و عینا» یقین ندارم که تو راهنما و نگهبان منی

چندگاهیست وقتی می گویم: «حتی تسکنه أرضک طوعا» یقین ندارم که روز حکومت تو بر زمین، من هم شاهد

مدینه فاضله ات باشم

چندگاهیست وقتی می گویم: «و تمتعه فیها طویلا» به حال آنانی که در زمان طولانی حکومت شیرین تو طعم عدالت

را می چشند غبطه نمی خورم

اما چندگاهیست دعای فرج را چندبار می خوانم تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد، هم اشکم بریزد، هم در جست و جویت

باشم، هم سرپرستم باشی، هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم وهم احساس کنم خدا در نزدیکی من

است.....

و باز هم با شرم می گویم : اللهم عجل لولیک الفرج 

 

 

 



یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:, :: 21:31 ::  نويسنده : احمدی*

 دلم گرفته
فصل انتظار من و حال گرفته ام ، یکی نیست که بپرسد
چرا اینجا زانو به غم گرفته ام و نشسته ام
یکی نیست بیاید و مرا آرام کند، این روح خسته ی مرا از تنم رها کند
انگار آسمان بغضی در سینه اش دارد و شکستنی نیست ، این لحظه های سرد رفتنی نیست
فصل عشق من است و آغاز دلی که لحظه به لحظه بهانه میگیرد، شاید میخواهد پاییز را در آغوش بگیرد اما حسی است که از او فاصله میگیرد!
دلم میخواهد گریه کنم با صدای بلند ، دلم میخواهد فریاد بزنم ، آهای با توام ، از من نخند
نخند به چشمهای خیس و دل گرفته ام ، نخند به این سرنوشت و دل یخ زده ام
و این تنهایی و غروب و لحظه های بی حوصله ، حال مرا در هوای پاییزی درگیر کرده است ، همین شده که دل مرا از این لحظه ها دلگیر کرده است
به سوی خورشید میروم ، خورشیدی که در حال غروب است و من به این امیدم که در جایی دیگر طلوع میکند، دلم میخواهد مثل خورشید غروب کنم و در دنیایی دیگر طلوع کنم
اسیرم ، انگار دنیا برایم مثل قفس است ، اینجا که نشسته ام همان کنج قفس است !
چرا برگهایی که روزی سبز بوده اند ، بر زمین می افتند و خشک میشوند، چرا دلی که روزی پر از عشق و احساس بود ، امروز مثل همان برگهای خشکیده شده؟ چرا اینقدر تنها شده
و با این وجود ، با دلی عاشق این فصل و لحظه های دلگیر ، سر میکنم با این ساعات نفسگیر
خودم را رها میکنم از این بغض و اشک میریزم ، فارغ از آنکه کسی مرا ببیند و بگوید این دیوانه دردش چیست.  .  .



یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:, :: 21:26 ::  نويسنده : احمدی*

|http://uniqelove.blogfa.com|عکس های عاشقانه,عشق,پاییز عشق,پاییز|http://uniqelove.blogfa.com|

چه سالهایی گذشت و چه روزهایی آمد

هر فصل به عشق پاییز ،باران بارید و بهار شد و گرمای قبل از خزان آمد
و من مثل برگی در بین باد و باران و تگ رگ، آخر قصه چیزی نیست جز مرگ

و عاشقانه فارغ از پایان زندگی ام، نفس میکشم در غوغای این دنیا و هیاهوی فصل ها
به عشق اینکه پاییز من بهار زندگی ام است ،
به عشق اینکه همچنان به امید دیدن پاییز نفسهایم با عشق می آید و میرود
تولدی دوباره ، دوباره پاییز و پایان روزهای تکراری
خسته از فصل های گذشته ، خرسند از اینکه در فصل خویش به سر میبرم
در ماه مهر هستیم و برگهای زردی که پوشانده این دنیای بی عاطفه را.  .  .
نسیمی که با خود برده هوای مسموم قلبم را
و من متولد شدم در فصلی که با تمام وجود دوستش دارم و به آن افتخار میکنم

نه به این خاطر که در آن متولد شدم ، به خاطر زیبایی اش ، غرورش ، احساسش
و فصل ها آمدند و گذشتند ، اما از پاییز نمیتوان گذشت ، و من در این فصل انتظار نشسته ام چشم انتظار
چشم انتظار برگی که همیشه سبز بود و اینک با رنگی زرد آرام بر روی زمین می افتد ، تا زیبا کند تن این زمین تشنه را
آه ! چه زود میگذرد ، مثل لحظه افتادن برگها بر زمین ، مثل یک چشم به هم زدن ، مثل همین آه گفتن
انگار همین دیروز بود ، انگار آن دیروز همین امروز بود ، انگار ما در فرداییم و حسرت امروز را میخوریم
و من با همان احساس دیروزم دوباره مینویسم از فصل خویش ، از قلب خویش ، از تولد دوباره ام!
یک موی سپید دیگر ، این آینه و چهره ای دیگر و این قصه همچنان ادامه دارد ، تا وقتی خدا بخواهد.  .  .


شنبه 18 مرداد 1393برچسب:, :: 11:46 ::  نويسنده : خانم سوگند

دنـــــیـــــــا :

 

بازی هایت را سرم درآوردی

 

گرفتنی ها را گرفتی

 

دادنی ها را ندادی

 

حسرت ها را کاشتی

 

زخم ها را زدی

 

دیگر بس است چون چیزی نمانده ،

 

بگذار بخوابم …

 

محتاج یک خواب بی بیدارم !

 



شنبه 18 مرداد 1393برچسب:, :: 11:43 ::  نويسنده : خانم سوگند

برگرد...

 

یادتت را جا گذاشتی

 

نمیخواهم عمری به این امید باشم

 

که برای بردنش برمیگردی....

 



شنبه 18 مرداد 1393برچسب:, :: 10:49 ::  نويسنده : خانم سوگند

 

مهم نیست ڪه دیگر بآشـے یآ نه...

 

مهم نیست ڪه دیگر دوسم دآشته بآشـے یآ نه

 

مهم نیست ڪه دیگر مرآ به خآطر بیآورے یآ نه

 

مهم نیست ڪه دیگر تورآ بآ دیگرے میبینم یآ نه

 

مهم اینست ڪه زمآنے که تنهآ میشوے ...

 

زمــآنـے ڪه دلت گرفت

 

چگونه و با چه رویـےسر به آسماטּ بلند میڪنـے و میگویـے :

 

خدآیا مـטּ ڪه گنآهـے نڪردم !!!

 

پس چه شد

 

 

 



جمعه 17 مرداد 1393برچسب:, :: 20:31 ::  نويسنده : خانم تـــرنم

+18

با جنبه ها وارد شن....!

برای دیدن عکس خاک بر سری برید ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...


جمعه 17 مرداد 1393برچسب:, :: 20:1 ::  نويسنده : خانم تـــرنم

بعضیام هستن همچین میگن ما متولد فلان ماه هستیم

که انگار ژن برتر دارن

بابا بهترین

عند مرام

اصل بامعرفتا

د اخه مهربوووووون

اصن شما متولد مرداد خوبه؟؟

از این بهتر میخای؟؟ )



جمعه 17 مرداد 1393برچسب:, :: 19:50 ::  نويسنده : خانم تـــرنم

آیا ميدونستيد از روي سايز پا ميشه سن و تشخيص داد؟!!!

1-سايز کفشتو ضربدر 5 کن

2-به علاوه ي 50 کن

3-ضربدر 20 کن

4-بعلاوه 393 کن

5-سال شمسی تولدتو ازش کم کن

..يه عدد4 رقمي ميشه ،2 رقم اولش سايز کفش،دورقم بعديش سنته !!!

حال کردی ؟؟



جمعه 17 مرداد 1393برچسب:, :: 12:56 ::  نويسنده : غریبه

به نظر من باید رو اعصابمون روغن بریزیم...

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.تا اوناییکه رو اعصابمون راه میرن با کو... بخورن زمین..

خخخخخخخخخخخخنده



پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:, :: 12:59 ::  نويسنده : خانم سوگند

 

آدم گاهی میخواهد حرف بزند اما نمیداند با چه کسی

 

 

پس لال می شود ، خفه می شود

 

 

وقتی که هرکه هست نمیفهمدت و

 

 

هرکه “میفهمدت” نیست !

 

 



پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:, :: 12:56 ::  نويسنده : خانم سوگند

 

ﮔـﺎﻫـی ﺍﻳـﻨـﮑـﻪ ﺻـﺒـﺢ ﻫـﺎ

 

ﺩﻟـﺖ ﻧـﻤـﻲ ﺧـﻮﺍﺩ ﺑـﻴـﺪﺍﺭ ﺑـﺸـﻲ

 

ﻫـﻤـﻴـﺸـﻪ ﻧـﺸـﻮﻧـﻪ ی ﺗـﻨـﺒـﻠـی ﻧـﻴـﺴـﺖ !

 

خسته ﺍی ﺍﺯ ﺯﻧـﺪﮔـی …!

 

ﻧـﻤـی ﺧـﻮﺍی ﻗـﺒـﻮﻝ ﮐـﻨـی ﮐـﻪ ﻳـﮏ ﺭﻭﺯِ ﺩﻳـﮕـﻪ ﺷـﺮﻭﻉ ﺷـﺪﻩ …

 

 

 



پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:, :: 12:53 ::  نويسنده : خانم سوگند

 

یکی بود ، یکی نبود....

 

من موندم و اون نموند....

 

من دیدم و اون ندید.....

 

من خواستم و اون نخواست....

 

من التماس کردم و اون نشنید....

 

من هستم و اون رفته !

 

من خستم و اون.....

 



چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, :: 10:49 ::  نويسنده : خانم سوگند

جاتون خالی تعطیلات با کل خاندان رفتیم سفر....

 

یه ویلایی رو اجره کردیمو هم چپونده شدیم توش...

 

این ویلا یه دستشویی ته باغ داشت...

 

منم که یهو بی خبر گلاب به روتون شیکمم

 

در حد فعالیت های هسته ای شروع کرد به پیچیدن...

 

منم که شیکمم داشت میترکید

 

بی خبر از همه جا دوییدم سمت دستشویی...

 

درو بدون حرفی کوبوندم که وا ه...

 

نگو یکی توشه...

 

حالا دستشوییش جوری بود که درو اگه محکم وا میکردی

 

 

میخورد تو کله ی کسی که تو دستشوییه....

 

منم بد نبینی با تمام زور زدم تو سر کسی که توش بود....

 

حالا بگو کی بود؟؟؟؟

 

عمو بزرگم...

 

غول فامیل...

 

دیدم یه صدای آخی اومد

 

و شیلنگ آب که دستشش بود

 

رفت هوا و خلاصه به تنهایی گند زدم بهش...

 

جیغ و دادش رفت هوا کی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

منم دورو ورو نیگاه کردم دیدم کسی نیست...

 

جیم زدم...

 

خلاصه اومد بیرون تا غروب جلو دستشویی نشست ببینه کی میره تو؟؟؟؟

 

منم که از 5 دقیقه بعد رفتم پیش هر کی ازم فاصله میگرفت....

 

حالا بماند چرا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 


ولی قیافه عمومو باید میدیدید که از دستشویی اومده بود

 

جز یه تیکه از پیرهنش کل هیکلشو آب گرفت...

 

 



چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, :: 10:44 ::  نويسنده : خانم سوگند

یه سری دخدرا هستن بهشون پیام میدی جواب نمیدن

 

اینا چیو میخوان ثابت کنن عایا؟!


1.من خیلی خفنم


2.من خیلی مثبتم

 

3.مادر نزایده کسی بتونه مخ منو

بزنه!


4.حالا حالا ها باید پیام بدی


یکی نیس به اینا بگه اولا در توهم به سر نبرین!

دوما چیزی به جز بیشعور بودن خودتونو ثابت نمی کنین!


وااااااااااااااال لا

 



سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : خانم سوگند

مورد داشتیم دختره تو جمع فامیل گفته:


یه مزاحم سیریش دارم دست از سرم برنمیداره


بعد پسر خالش گفته زر نزن فقط یه تک زنگ زدم شماره جدیدم بیفته ،


خودت ۴ روزه پیام میدی


دختره از اون به بعد دیگه مورد ایجاد نکرد

خخخخخخخخخ

 

 



سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 13:52 ::  نويسنده : خانم سوگند

مورد داشتیم دختره میخواسته اسم یه بازیگر فیلو بدونه

رفته تو گوگل یکی از دیالوگاشو تا سرچ کنه :|


جالبه اعتراضم میکنه که چرا گوگل نوشته :


About 19 results (0.9 seconds).....

خخخخخخخخخخ



سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 13:51 ::  نويسنده : خانم سوگند

مــورد داشتـــیم پسره قیـــافش از قـــابلمه هـــای مــامــان بــزرگ مــن داغـــون تره


بـــعد اومــده پســـت گـــذاشته:


اعصـــابم مـــثل چـــشمام ســـگ داره


بـــچه خــشگل فـــاصلتو حــفظ کــن


تـــا تیـــکه پــاره نشــدی!!!


مــن اگـــه اعتمـــاد بـــه نفـــس اینـــو داشتـــم


بـــا تفنـــگ ابپـــاش بــه اســـرائیل حــمله مــی کــردم!!!

 



سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 13:49 ::  نويسنده : خانم سوگند

مورد داشتیم طرف 1روزتمام روی کیبورد دنبال دکمهf13 میگشته :-|


مدیونی فکر کنی من بودم :-(

 



سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 13:47 ::  نويسنده : خانم سوگند

شاید باورتون نشه...


یه مورد داریم تو کلاسمون_فهمیدید جز مرفهین بی دردم و ترم تابستونه برداشتم؟!!

_پسره...


بعد...

از ملخ میترسه...


پسرم پسرای قدیــــــــــم....


حالا امروز قراره روش ملخ بندازیم از کلاس فرار کنه و کلاسو تعطیل کنیم. :-)


برام آرزوی موفقیت کنید.

 



شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, :: 18:57 ::  نويسنده : غریبه

بس که صدا نزدی اسمم را
“جانم” ی که برایت کنار گذاشته بودم ، گندید !
.
.
.
ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﺩﯾﺪﻡ ﻃﺎﻗﺖ ﺍﺳﻢ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ )):
.
.
.
برای انسان ها همون قدر باش که برای تو هستن …. بیشتر که باشی ؛
باعث سو ء تفاهم میشه… !!!
.
.
.
زمین گرده
یعنی با من شروع کردی با منم تمومش میکنی :| !!!
بازم میل خودته …
برو دوراتو بزن !!!

روزگار عجیبیست…!!
این روزها انگار که
انسان ها به دست هم پیر میشوند…
نه به پای هم..!!



جمعه 10 مرداد 1393برچسب:, :: 19:11 ::  نويسنده : آقای محمد حسین طالبی

 

 

دروغ بگو ؛ تا باورت کنند....!!

 

آب زیر کاه باش ؛ تا بهت اعتماد کنند....!!

 

بی غیرت باش ؛ تا آزادی حس کنند ....!!

 

خیانت هایشان را نبین ؛ تا آرام باشند ....!!

 

کذب بگو ؛ تا عاشقت شوند........!!

 

هرچه نداری بگو دارم - هر چی داری بگو بهترینش را دارم ....!!

 

اگر ساده ای ؛

 

اگر راست گویی ؛

 

اگر باوفایی ....

 

اگر با غیرتی !

 

اگر یک رنگی ....

 

همیشه تنهایی ... !!! همیشه تنها!. .



چهار شنبه 8 مرداد 1393برچسب:, :: 19:11 ::  نويسنده : خانم تـــرنم

مورد داشتیم طرف شبونه میرفته کولر بچه یتیمارو خاموش میکرده که یه وقت فکر نکنن بابا ندارن!

 

یه بچه رو به زور بابا و مامانش وادار به نماز خوندن می کنن ... بعد می بینن نشسته داره همین جوری دعا می کنه ... میرن گوش میدن می بینن میگه: خدایا اینا من رو بزور وادار کردن نماز بخونم، تو خودت قبول نکن خنده

 

وقتی یکی میگه خدا بزرگه یعنی: . . . . هیچ راهی به ذهنم نمیرسه ؛ دهنت سرویسه !

 

غضنفر از جهنم سرشو میکنه تو بهشت میگه آبجوش نمیخواین؟ همه با هم میگن نــــــــــــــــه!

میگه پس من یه موز برداشتم  ^_^



چهار شنبه 8 مرداد 1393برچسب:, :: 19:7 ::  نويسنده : خانم تـــرنم



یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:, :: 10:51 ::  نويسنده : خانم سوگند

آخرش نفهمیدم مترادف کلمه مدیون دقیقا چیه ؟


مشغولزومبه ؛ مشغلزمه ؛ مشقولظمبه ؛ مشغلضمه ؛ مشقول ظمه ؛


مشقور زمده ؛ مش غول زبده ؛ مشغول زنده ؛ مش غول زنده …


اگه راستشو بدونی و نگی مش غول ضمبه ای :|

خخخخخخخ

 



یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:, :: 10:48 ::  نويسنده : خانم سوگند

من بزرگترین مشکل کودکیم این بود که


نکنه یه وقت یادم بره نفس بکشم خفه شم بمیرم :|

 



یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:, :: 10:46 ::  نويسنده : خانم سوگند

دیشب ساعت ۳شب بابام اومده بالا سرم بیدارم کرده میگه : پسرم پسرم !


من : هوووم ؟؟

بابام : بابا بیداری ؟


من : آره بابا دارم تنیس رو میز بازی میکنم.


بابام : زهرمار مگه من باهات شوخی دارم ؟


من : پدر من خو ساعت ۳ بیدارم کردی میگی مگه خوابی ؟


بترس از روز رستاخیز ، بترس از آتش دوزخ !


بابام : بابا خوابم نمیبره بیا با هم شطرنج بازی کنیم !


من : ای خدااااااااااا


حالا داشتیم بازی میکردیم سربازو هفت هشت خونه تکون داد…


من : بابا اون سربازه مازراتی نیست که اینجور میرونیش ؟!


بابام : هزار بار گفتم احترام بزرگترت رو داشته باش ،


پاشو گمشو بیرون میخوام بخوابم بچه سوسول ؛


کسی که جنبه تقلب رو نداره اصلا باهاش بازی نمیکنم

 



یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:, :: 10:44 ::  نويسنده : خانم سوگند

ﺍﺯ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ

ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻡ ﭼﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﯼ !؟

ﮔﻔﺖ ﻫﯿﭽﯽ ﻭﺍﻻ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺭ ﮐﺎﺑﯿﻨﺖ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺎ ﮐﺶ ﺑﺒﻨﺪﻩ :|

ینی از همون اولم مورد توجه همه بودم



درباره وبلاگ


قصد ازدواج نداریم :D . . . شعار ما در زندگی پاکی و درست زندگی کردن در یک کلام آدم بودن است. خاک شد هرکه بر این خاک زیست ٬ خاک چه داند که در این خاک کیست سرانجام که باید در خاک رفت ٬ خوشا آنکه پاک آمد و پاک رفت . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . چون من ندار بودم عروسک قصه ام پرید! دارا که باشی سارا با پای خودش می آید...! . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تاریخ ایجاد وبلاگ:1391/12/9
باز هم یه هنر جدید یه آهنگ جدید از بچه های دانشگاه
به درخواست دوستان 13 آذر تولد khanoom sogand خـــدایـــا ! خودم را دوست دارم آغوشت چه اتفاقی افتاده دو برادر... محرم ماه محرم قيامت بي حسين غوغا ندارد احساس رضایت اسیر تو که باشم....آزادمـــــ واقعا چرا ؟؟؟؟ |: طنز باحال دلنوشته 99 ســــــکوت طنز(6)دانشجــــــــوو خجسته عید سعید غدیر خم مبارک :D چرا دانشگاه ها رو خارج شهر می سازن؟:| ضـــــد حـــــــال درد داره نه ندارم.... با من قدم بزن ب درکــــ